این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد...
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی ...
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانمتو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شویاو هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرامن پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم... تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بوداو هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروختمعلم گفته بود انشا بنویسیدموضوع این بود علم بهتر است یا ثروتمن ...
خرده روایت های زن و شوهری ، تفاوت نگاه یک زن و مرد به یک موضوع ساده است؛ تفاوتی که هرچند از زبان دو انسان خاص روایت می شود اما غالبا ریشه در واقعیت های بنیادی تری دارد که آن را برای بسیاری از مخاطبان مجرد یا متاهل قابل درک می کند.
برترین ها به نقل از همشهری : خرده روایت های زن و شوهری ، تفاوت نگاه یک زن و مرد به یک موضوع ساده است؛ ...
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با ...
جمله های کوتاه و زیبا از نویسنده بزرگ لبنان، جبران خلیل جبران / قسمت سوم
♦ به فرزند عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که وی را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن
♦ شما دل به یار خود بسپارید ، ولی نه برای نگهداری آن ، زیرا فقط گرمی زندگی است که می تواند دلها را حفظ کند
♦ ...
جمله های کوتاهی که در اینجا می خوانید، هم لبخندی را روی لب شما می نشاند، هم شما را به فکر فرو می برد و هم واقعیت های پنهان و گاهی تلخ را به ما یادآوری می کند.
برترین ها به نقل از مجله یکشنبه : بعضی جمله ها هست که با شنیدن و خواندنش می خندیم، با بعضی های دیگر به فکر فرو می رویم و از شنیدن یا خواندن بعضی جمله های دیگر غمگین می شویم. ...
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه...
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه ...
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد...
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد.به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟پاسخ شنید: کی هستی؟پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!باز پاسخ شنید: ترسو!پسرک با تعجب ازپدرش ...
یک روز عصر گرگ گنده ای توی جنگل تاریکی به انتظار دختر کوچولویی ایستاد که سبد غذا برای مادربزرگش می برد.سرانجام دختر کوچولو از راه رسید.سبد غذا را هم در دست داشت.گرگ پرسید:سبد را برای مادربزرگت می بری؟دختر کوچولو گفت:بله.گرگ پرسید:مادربزرگت کجا خانه دارد؟دختر کوچولو به او گفت و گرگ ناپدید شد.
وقتی دختر کوچولو در خانه ی مادربزرگ را ...
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد...
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر ...
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد ...
برترین ها : مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟" استاد برگی از شاخه افتاده روی ...
برترین ها : کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن ...
روزنه آنلاین : یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد متوجه نامهای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود" نامه ای به خدا "با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند ، در نامه این طورنوشته شده بود :خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه زندگیام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یك ...
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند منبع: داستانک ...