شاسی‌ بلند فوق‌ لوکس «مرسدس مایباخ»

به نظر می‌رسد که دوره‌ای از شاسی‌بلندها و کراس‌اورهای لوکس در انتظار ما باشد. وب سایت پدال: به نظر می‌رسد که دوره‌ای از شاسی‌بلندها و کراس‌اورهای لوکس در انتظار ما باشد. البته شاید نیازی هم به ذکر این موضوع نباشد؛ چرا که همین حالا هم موج زیادی از خودروسازان به این کلاس خودرو برای جستجوی فرصت‌های جدید موجود ...

داستانک: چرا ملانصرالدین ازدواج نکرد؟

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی..؟ روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم... دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری ...

داستانک: مردم چه می گویند؟

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط ...

داستــــانک: خویشتن دار باش

زن و شوهری در طول 60 سال زندگی مشترک، همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در طول این سالیان طولانی آنها راجع به همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از هم پنهان نمی کردند. تنها چیزی که مانند راز مانده بود، جعبه کفش بالای کمد بود که پیرزن از شوهرش خواسته بود هیچگاه راجع به آن سوال نکند و تا دم مرگ داخل آن را ...

داستانک: اعتقاداتتان راچند می فروشید؟

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد! مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه ...

داستانک :درویشی که سلطان شد...

یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد... یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی ...

داستانک: درسی که بهلول به پادشاه داد

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده...! روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت: صد دینار طلا. پرسید: اگر صاحب ...

داستانک: بیشرمانه زیستن و بیشرمانه مردن!

از مرحوم نادر ابراهیمی چند کتاب خوانده ام. چند خط زیر را که از کتاب "ابوالمشاغل" او انتخاب کرده ام به نظرم یکی از بهترینِ نوشته های اوست. از مرحوم نادر ابراهیمی چند کتاب خوانده ام. چند خط زیر را که از کتاب "ابوالمشاغل" او انتخاب کرده ام به نظرم یکی از بهترینِ نوشته های اوست. روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در ...

داستانک : خجالت عجیب شاهزاده عرب!

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد... پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که ...

دست نوشته های یک عاشق

تردید داری. به پنجره نزدیک می شوی تا رنگ ها را در روشنایی روز مقایسه کنی. می گویی می شود اخرایی را با رنگی خنثی مخلوط کرد. از من می پرسی: «این یکی خوبه؟» هاج و واجم از این که تو این همه انرژی صرف می کنی برای انتخاب رنگی که هیچ وقت دیده نخواهد شد؛ همچنان جوابی نمی دهم. در اوج آشفتگی، لحظه ای که سردرگمم خانه را برای همیشه ترک ...

داستانک: در حسرت زیبایی های کنار خیابان!

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت. و به مدت ۴۵ دقیقه، شش قطعه از باخ را نواخت . در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند... یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت. او به مدت ۴۵ دقیقه، شش قطعه از باخ را نواخت . در این مدت، ...

داستانک: در انتظار شکوفایی، زیبایی و باروری!

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود: پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و ...

جمله های کوتاه و زیبای جبران خلیل جبران

جمله های کوتاه و زیبا از نویسنده بزرگ لبنان، جبران خلیل جبران / قسمت اول ♦ ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی ♦ آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند ♦ مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید ...

بزرگترین مانع خوشبختی تان را خفه کنید!

همه چیز از خواستن شروع می شود/ خواستن، غریزی ترین واکنش بشر نسبت به نداشته هایش است/ همین که خیره میشوی به چیزی که تنها دلت تصاحبش را میخواهد، اینجاست که خواستن، قدرتش را به رخ می کشد ... همه چیز از خواستن شروع می شود خواستن، غریزی ترین واکنش بشر نسبت به نداشته هایش است همین که خیره میشوی به چیزی که تنها دلت تصاحبش ...

جمله های کوتاه و زیبای جبران خلیل جبران

جمله های کوتاه و زیبا از نویسنده بزرگ لبنان، جبران خلیل جبران / قسمت دوم ♦ بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند ♦ حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر ♦ چه ناچیز است زندگی کسی ...